مباحث سلولهاى بنيادى امروزه يك انقلاب مهم در مطالعات پزشكى در كشورهاى توسعه يافته، شمرده مى شود. متخصصان در درمان بسيارى از بيماريهاى مزمن و حاد، به اين مباحث تكيه زياد دارند. مانند: مرضى شكار، سرطان، آلزايمار (فراموشى)، پاركنسون‌[1] (فلج رعشه اى)، لو كيميا (سرطان خون) و بيماريهاى قلبى. اين درمان از طريق بازسازى پانكراس (لوز المعده)، كبد، معده، استخوان، عضلات، دستگاه عصبى و

 


[1] . بيمارى پاركينسون نوعى اختلال حركتى عصبى است كه با پيشرفت تدريجى همراه بوده و در نهايت منجر به معلوليت و ناتوانى مى شود. اگر چه علت بروز اين بيمارى مشخص نيست، تحقيقات چندين عامل را به عنوان علت بيمارى مطرح مى نمايد. از آن جمله: تصلب شرايين، ضربات وارده به سر مسائل ژنتيك، عفونتهاى ويروسى، افزايش تجمع راديكالهاى آزاد اكسيژن، استفاده طولانى مدت از دوهاى ضد روان پريشى و برخى عوامل محيطى، علايم اصلى اين بيمارى عبارتند از: لرزش، سفتى عضلات، كند شدن غير طبيعى حركات و بى ثباتى در حالت و وضعيت بدن.( مترجم)

 

غيره با بهره گرفتن از سلولهاى بنيادى كه هنوز تخصص و تمايز نيافته و قابليت تشكل و تبديل شدن به هر نوع بافت مطلوب را دارد، صورت مى‌گيرد.

عمر جنين هرچه زياد شود، زمينه استفاده از سلولهاى بنيادى او كمتر و تنگتر مى شود؛ زيرا اين سلولها به تدريج بافت تخصصى و متمايز پيدا مى كنند و نمى توان آنها را به سلولها و بافتهاى ديگرى تبديل كرد. از همين رو، متخصصان اين سلولها را از نگاه رابطه قابليت و توانايى تكثير و تمايز آنها با پيشرفت عمر جنين، به چهار دسته تقسيم كرده اند: همه توانى (كاملة القدرة)، پرتوانى (وافرة القدرة)، چند توانى (متعددة القدرة) و تك توانى (آحادية القدرة). از اين رو، متخصصان ترجيح ميدهند اين سلولهاى اوليه را در مراحل ابتدايى جنين، در عمر بين 6 تا 12 روز از وجود آن جدانمايند، هرچند به مرگ آن بيانجامد. همين نوع سلول به نام «سلولهاى بنيادى جنينى» ناميده مى شود. اين سلولها را بر سلول هاى جداشده از بند ناف جنين سقط شده يا جنين زنده كه به نام «سلولهاى بنيادى بالغين» ناميده مى شود ترجيح مى دهند[1].

از جناب شما خواهشمندم لطف نموده موقف شريعت را در مورد حالاتى كه در سوالهاى ذيل مطرح مى گردد بيان فرماييد.


[1] . براى فهم و درك درست مطالب متن براى عموم خوانندگان، لازم است خارج از متن و ترجمه آن، درباره سلول بنيادى، اقسام، اهميت و فوايد آن با استفاده از منابع پزشكى، توضيحات بيشترى داده شود.

سلول بنيادى(Stem Cells ) مادر تمام سلول ها است و توانايى تبديل به تمام سلول هاى بدن را دارا مى باشد. اين سلول ها واجد توانايى خودنوسازى(Self Renewing ) و تمايز(Differentiating ) به انواع سلول ها از جمله سلول هاى خونى، قلبى، عصبى و غضروفى هستند. همچنين در بازسازى و ترميم بافت هاى مختلف بدن به دنبال آسيب و جراحت مؤثر بوده و مى توانند به درون بافت هاى آسيب ديده اى كه بخش عمده سلول هاى آنها از بين رفته است، پيوند زده شوند و جايگزين سلول هاى آسيب ديده شده و به ترميم و رفع نقص در آن بافت بپردازند.

بنابراين، سلولهاى بنيادى اصولًا سلول هاى تخصصى نشدهاى هستند كه با دو مشخصه مهم از ديگر سلولها تفكيك مى‌شوند:

اول، اين كه توانايى تكثير و افزايش تعداد براى مدت طولانى را دارند.

دوم، اين كه پس از دريافت پيام هاى شيميايى معين مى توانند تمايز حاصل كنند يا به سلول هاى تخصصى يافته اى با عملكردهاى خاص، مثل سلول قلبى يا عصبى تبديل شوند. عملكرد اين سلول ها در بدن اين است كه در هنگام اختلال و بيمارى تكثير شده و سلول هاى جديدى به بافت ارايه مى كنند كه اساسى سلول درمانى را تشكيل مى دهد.

به دليل توانايى منحصر به فرد سلول هاى بنيادى، اين سلول ها امروزه از مباحث جذاب در زيست شناسى و علوم درمانى مى باشند. همچنين تحقيقات در اين زمينه دانش ما را درباره چگونگى رشد و تكوين يك اندام از يك سلول منفرد افزايش داده است و مهم تر آن كه به فهم مكانيزم جايگزينى سلولهاى سالم با سلول هاى آسيب ديده كمك نموده است.

انواع سلول بنيادى:

سلول هاى بنيادى را براساس خصوصيات و ويژگى به سه دسته سلول هاى بنيادى جنينى، سلولهاى بنيادى بالغ و سلولهاى بنيادى خون بند ناف تقسيم مى كنند:

اول- سلولهاى بنيادى جنينى:

از توده سلولى داخلى جنين 16- 14 روزه گرفته مى شود و قادر است تمام سلول ها و بافت هاى يك فرد كامل را بسازد. سلولهاى بنيادى جنين نيز داراى اقسام ذيل است:

1. سلولهاى بنيادى جنينى اوليه:

اولين مرحله در ساخت انسان وقتى است كه تخم هاى جديد بارور بوجود مى آيند و شروع به تقسيم شدن مى كنند و گروهى از سلولهاى بنيادى را مى سازند كه امبريو ناميده مى شود. اين سلولهاى بنيادى اوليه داراى خاصيت تبدبل به هر نوع سلول را در بدن دارند. كه در اصطلاح علمى آنها داراى خاصيت‌Toti potent هستند.Toti كلمه اى است به زبان لاتين كه معناى همه را مى دهد.

2. سلولهاى بنيادى جنينى بلاستوسيست:

هفت روز پس از بارورى يك ساختمان گرد و توپى شكل ساخته مى شود كه بلاستوسيسات نام دارد. جنين در اين مرحله بلاستوسيست ناميده مى شود و شامل دو دسته سلول مى باشد:

اول، سلولهاى بنيادى جنينى كه توده سلولى داخلى را مى سازند كه نهايتاً به جنين تبديل مى شود.

دوم، سلول هاى تروفوبلاست لايه خارجى توپ را مى سازند كه سرانجام به جفت تبديل مى شود كه مواد مغذى جنين را فراهم مى كند.

سلولهاى بنيادى جنينى در بلاستوسيست داراى خاصيت تبديل به بيشتر انواع سلول هارا دارند. در يك جنين در مرحله بلاستوسيست هنوز ويژگيهاى ظاهرى بدن انسان تشكيل نشده است.

3. سلولهاى بنيادى فتال:

بعد از هشت هفته رشد، جنين تبديل به يك فتوس مى شود كه فتوس ظاهرى شبيه انسان دارد. سلولهاى بنيادى در فتوس مسئول به وجود آمدن و تمايز همه بافتهاى قبل از تولد هستند. سلول هاى بنيادى فتال توانايى تبديل به بيشتر انواع سلول ها را در بدن دارند.

دوم- سلولهاى بنيادى بالغ:

به سلول هايى كه پس از تولد از بافت هاى مختلف فرد بالغ جدا مى شوند، گفته مى شود. البته اين اسم يك اسم گمراه كننده مى باشد؛ زيرا كودكان و نوزادان هم اين سلولها را دارند. سلولهاى بنيادى خون ساز مستقر در مغز استخوان، مغز، كبد و ساير بافت ها از اين دسته مى‌باشند كه قدرت تمايز به برخى از بافت ها را دارا مى باشند. سوم- سلولهاى بنيادى خون بند ناف:

قبل از تولد، بند ناف به مانند رگ حياتى براى جنين است كه مواد غذايى و اكسيژن و خون غنى را از جفت به جنين مى رساند. بعد از تولد، بند ناف از جنين جدا مى شود.

خون بند ناف حاوى سلول هاى بنيادى است كه به طور ژنتيكى مطابق با نوزاد متولد شده مى‌باشند.

سلولهاى بند ناف داراى خاصيت«Multipotent » هستند يعنى اينكه آنها مى توانند تبدبل به فقط طيف محدودى از انواع سلول ها شوند.

سلول هاى بنيادى خون بند ناف همانند سلولهاى بنيادى خون ساز مغز استخوان به سلول هاى زير تقسيم مى شوند:

– سلول هاى قرمز، كه اكسيژن را به تمام بدن حمل مى كنند.

– سلول هاى سفيد، كه در سيستم ايمنى فعالانه شركت دارند.

– پلاكت ها كه به انعقاد خون كمك مى كنند.

همچنين قادر به ساخت انواع سلول هاى ديگر و ترميم و نگهدارى سلول ها در هنگام جراحت مى باشند.

سلول هاى بنيادى از نگاه ديگر و براساس توانايى تكثير و تمايز به انواع مختلفى تقسيم مى شوند:

1. سلول هاى بنيادى«Totipotent » يا« همه توانى»

اين سلول ها مى توانند به هر نوع سلولى در بدن تغيير پيدا كرده و تبديل شوند. يك تخمك بارور شده در واقع يك نوع سلول بنيادى همه توانى است. سلول هاى توليد شده در تقسيمات تخمك بارور شده نيز همه توانى هستند.

2. سلول هاى بنيادى«Pluripotent » يا« پرتوانى»

اين سلول ها كه از سلول هاى بنيادى رويان منشأ ميگيرند، حدود روز پس از لقاح باء و جود مى آيند و مى توانند به هر نوع سلولى به جز سلول هاى بنيادى همه توانى و سلول هاى جفت تبديل شده و تمايز حاصل كنند. 3. سلول هاى بنيادى«Multipotent » يا« چند توانى»

از سلول هاى بنيادى پرتوانى منشأ مى گيرند و سلول هاى تخصيص يافته از آن ها ناشى مى‌شوند. براى مثال سلول هاى بنيادى خون ساز كه در مغز استخوان وجود دارند به همه انواع سلول موجود در خون تبديل ميشوند، مثل گلبول قرمز، گلبول سفيد و پلاكت. يا سلول هاى بنيادى عصبى كه مى توانند به سلولهاى عصبى و سلول هاى حمايت كننده عصبى تبديل شوند.

4. سلول هاى بنيادى«Unipoten Tt » يا« تك توانى»

اين نوع سلول ها مى توانند فقط به يك نوع سلول تبديل شده و آن را توليد كنند.

قابل ذكر است كه دو قسم اول تنها در جنين يافت ميشود، اما دو قسم آخر در بالغين يعنى بعد از تولد نيز وجود دارد.

خواص بى نظير انواع سلولهاى بنيادى چيست؟

سلول هاى بنيادى از ديگر انواع سلولهاى موجود در بدن متفاوت مى باشد. تمام انواع سلولهاى بنيادى بدون توجه به منشأ آن ها سه خاصيت كلى دارند، داراى قابليت تقسيم، خود نوسازى به مدت طولانى و غير تخصصى هستند و مى توانند باعث پيدايش انواع سلول تخصص يافته شوند.

سلول هاى بنيادى داراى قابليت تقسيم به مدت هاى طولانى هستند. برخلاف سلول هاى عضلانى، سلولهاى خونى يا سلولهاى عصبى، كه معمولًا خودشان را بازسازى نميكنند، سلولهاى بنيادى ممكن است چندين بار خود را بازسازى كنند. وقتى كه سلول ها چندين بار خود را بازسازى مى كنند اين پديده، تكثيركردن ناميده مى شود. جمعيت آغازگر سلولهاى بنيادى كه چندين ماه در آزمايشگاه تكثير پيداكنند، مى تواند ميليونها سلول را توليد كند. اگر سلول هاى حاصله مانند سلول هاى بنيادى اوليه تخصصى نيافته باقى بمانند، اين سلولها توانايى خودنوسازى طولانى مدت را دارند.

دانشمندان تلاش ميكنند تا دو خاصيت اساسى سلول بنيادى را كه مربوط به خود نوسازى طولانى مدت آن هاست درك كنند:

1. چرا سلولهاى بنيادى جنينى به مدت يك سال يا بيشتر در آزمايشگاه بدون تمايز، تكثير پيدا مى كنند، اما بيشتر سلولهاى بنيادى بالغ نمى توانند؟

2. چه عواملى در موجودات زنده وجود دارد كه به طور طبيعى تكثير و خودنوسازى سلول بنيادى را تنظيم مى كند؟

كشف پاسخ اين سوالات ممكن است اين امر را ميسر كند كه درك كنيم چگونه تكثير سلولى در طى رشد طبيعى جنينى يا در طى تقسيم غير عادى سلولى، منجر به سرطان، مى شود. مهم تر از همه اين كه، چنين اطلاعاتى مى تواند دانشمندان را قادر سازد كه سلولهاى بنيادى جنينى و بالغ را با كارايى بيشترى در آزمايشگاه رشد دهند.

سلولهاى بنيادى تخصصى نيافته هستند. يكى از خواصى اساسى سلول بنيادى اين است كه هيچ نوع ساختار خاص بافتى ندارند، كه به آنها اجازه انجام عملكردهاى تخصصى را بدهد. يك سلول بنيادى نمى تواند با همكارى ساير سلول ها خون را در بدن پمپ كند( مانند سلول ماهيچهاى قلب) و سلول بنيادى نمى تواند مولكول هاى اكسيژن را در جريان خون حمل كند( مانند سلول قرمز خون) و نمى تواند علايم الكتروشيميايى را به ساير سلول ها برساند كه به بدن اجازه ميدهد حركت كند، مانند سلول عصبى. به هر حال سلول هاى بنيادى تخصصى نيافته، مى تواند سلول هاى تخصصى يافته را ايجاد كند، از جمله سلول هاى ماهيچه قلب، سلول هاى خونى يا سلولهاى عصبى.

عوامل و شرايط خاصى كه سبب غير تخصصى باقى ماندن سلولهاى بنيادى مى شوند، مورد علاقه زياد دانشمندان است. سالها طول كشيده است تا دانشمندان با روش آزمايش و خطا يادبگيرند كه چگونه در آزمايشگاه سلولهاى بنيادى را رشد دهند، بدون اينكه به طور خود به خودى به انواع سلول هاى خاص متمايز شوند. براى مثال 20 سال طول كشيد تا دانشمندان يادگرفتند، چگونه سلولهاى بنيادى جنينى را در آزمايشگاه تحت شرايطى براى سلولهاى بنيادى موش رشد دهند. بنابراين، بخش مهمى از تحقيق، درك علايمى در موجود بالغ است كه سبب ميشود سلولهاى بنيادى تكثير پيدا كنند و تا زمانى كه اين سلولها براى ترميم بافتى ويزه مورد نياز نيستند، غير تخصصى باقى بمانند. آگاهى از چنين اطلاعاتى براى دانشمندان بسيار مهم است تا قادر باشند تعداد زيادى سلول هاى غير تخصصى را در آزمايشگاه براى آزمايش بيشتر رشد دهند.

سلول هاى بنيادى مى توانند سلول هاى تخصص يافته ايجاد كنند. فرايند ايجاد سلول هاى تخصصى از سلولهاى غير تخصصى را تمايز مينامند. دانشمندان در حال حاضر، در ابتداى درك علايم داخلى و خارجى سلول ها هستند، كه موجب تمايز سلول بنيادى مى شوند. علايم داخلى به وسيله زن هاى سلول كنترل مى شوند كه در طى رشته هاى‌DNA پراكنده هستند و دستورات رمز شده براى تمام ساختارها و دهاى يك سلول را در خود دارد. علايم خاصى تمايز سلولى شامل مواد شيميايى ترشح شده به وسيله سلول هاى ديگر، تماس فيزيكى با سلول هاى اطراف و برخى سلول ها در محيط مى باشد.

هدف از تحقيقات روى سلولهاى بنيادى چيست؟ چرا ما براى هميشه زندگى نمى‌كنيم؟

زيرا ما بيمار مى شويم؛ پير مى شويم؛ آسيب مى بينيم و نمى توانيم آن را بازسازى كنيم.

همه اين جواب ها صحيح مى باشد و هركدام از اين موارد از يك نقص بدن و ناتوانى بدن در رشد يا نگهدارى و تعمير و بازسازى خودش و كاركردهايى كه وابسته به سلول هاى بنيادى ماست ناشى مى شود.

امروزه ثابت شده است كه سلول هاى بنيادى قادر به درمان محدوده وسيعى از بيمارى هاى مزمن و حاد مى باشند و تحقيقات زيادى در زمينه استفاده از سلول هاى بنيادى در درمان بيمارى هايى چون پاركينسونز، بيماريهاى قلبى، كبدى، ديابت، ديستروفى عضلانى، آسيبهاى نخاعى و سكته در حال انجام مى باشد.( مترجم)

 

پاسخ:

بسمه تعالى. قبل از اين كه به اين سوال ها پاسخ دهيم، شايسته است دو نكته اساسى را به عنوان مقدمه در رابطه با شريعت اسلام‌

توضيح دهيم.

نكته اول: اسلام دين جهانى جاويدانه‌ اسلام يك دين جهانى ابدى و جاويدانه است و اختصاصى به زمان خاصى يا عصر و دوره خاصى و طايفه و گروه خاصى ندارد. دين اسلام دو بعد از زندگى انسان را تمثيل مى كند: يكى بعد اعتقادى كه ايمان به خداوند يكتا و بى همتا است و ديگرى بعد عملى و رفتار و سلوك خارجى انسان.

بعد اول، ايمان به خداوند تواناى مطلق و ترسيخ و تثبيت اين ايمان در اذهان انسان ها است. با اين ايمان، جنبه سلبى و منفى مشكل بزرگ انسان، درمان مى گردد؛ زيرا ايمان به «مطلق»، الحاد و گم گشتگى را نفى مى كند و انسان را در مسير حركت و رفتارش در عالم هستى، در يك موضع مثبت مسئوليت پذير در برابر تواناى مطلق و در يك طريق معتدل و مستقيم قرار مى دهد و از رفتارهاى انحرافى و اعمال غيرمسئولانه دور نگه مى دارد؛ زيرا الحاد يك نوع گم گشتگى است. انسان گم گشته اى كه ايمان به «مطلق» ندارد، حركت و رفتار و سير و سلوك او در عالم هستى، يك حركت كور و بى هدف است و تحت تأثير عوامل ماحول خود همواره به چاپ و راست انحراف پيدا مى كند. انسان مؤمن در حركت و مسير فردى، خانوادگى و اجتماعى خود از شريعت آسمانى استمداد مى جويد و در هر چيز از تواناى مطلق كمك مى خواهد. نقش ايمان به خداوند، نقش ارتباط و پيوند با «مطلق» است و نقش ثبات، هدايت، آرامش روانى و گم نشدن و پوچ و بى هدف نبودن.

انسان مؤمن در همه مراحل حركت طولانى و پر مشقت خود، اعتماد به نفس دارد. اين نقش مخصوصاً زمانى تبلور بيشتر پيدا مى كند كه انسان مؤمن از همه روابط خود با مردم و با طبيعت، مأيوس و نااميد شود. در چنين حالتى او از همه چيز مأيوس است و تنها به رحمت تواناى مطلق اميد دارد و از او در حل مشكلاتش كمك مى خواهد؛ زيرا در چنين حالات دشوار تنها او است كه مى تواند براى انسان اميد خلق كند و او را به سوى سعادت، هدايت و راهنمايى كند.

از سوى ديگر اسلام همان طور كه الحاد و گم گشتگى و ناوابستگى را رد مى كند، شرك، بت پرستى و وابستگى به «محدود» مانند بيت و غير آن را نيز رد مى كند. اسلام همواره با اين هر دو قطب يعنى «الحاد» و «بت پرستى» در مبارزه است و ايمان به «مطلق» مانند شمشير دو دم است كه با يكى ريشه الحاد و با ديگرى ريشه بت پرستى را قطع مى كند. تفصيل اين سخن در جاى خود بيان گرديده است.[1]

 


[1] . براى توضيح بيشتر درباره اين مطلب نگاه كنيد به: حضرت ايت الله العظمى فياض، جايگاه زن در نظام سياسى اسلام، ترجمه سرور دانش، مبحث فلسفه عبادت در اسلام.

بعد دوم جنبه عملى و سلوك خارجى انسان است كه باز هم بر دو قسم است:

قسم اول، عبادات و محرمات در اسلام است. قسم دوم، اعمال اجتهادى و مطالعه آن در محور شريعت آسمانى است؛ شريعتى كه متمثل در كتاب و سنت است. درباره قسم اول بايد گفت كه نقش عبادات در اسلام يك نقش فوق العاده مهم و اساسى در تربيت انسان و تهذيب و اعتدال در رفتار او است؛ زيرا عبادات يك نظام ثابت، دايمى و ابدى است كه تحت تأثير زندگى عمومى قرار نمى گيرد و با تحولات دايمى آن در هر زمان و هر قرن تغيير نمى كند. انسان همان طور كه در قرون اوليه نماز، روزه و حج را به جا ميآورد، در عصر فضا و عصر دانش و پيشرفت نيز به همان شكل نماز مى خواند و روزه مى گيرد و حاج را انجام مى دهد؛ زيرا عبادات در قرن متمدن و عصر اتم و انترنات، همان عبادات قران ابتدايى است و با دگرگونيهاى زندگى طبيعى و عمومى و تغييرات شيوه هاى آن دگرگون نمى شود. انسانى كه با نيروى هسته اى زندگى را رهبرى مى كند و در فضا سير مى كند، هم نماز مى خواند، روزه مى گيرد و حج مى كند و انسانى كه روزى تنها با زور دست و بازو كار مى كرد، نيز نماز و روزه و حاج را با همان شيوه و ترتيب انجام مى‌داد.

پس نظام عبادات نظام ثابت و ابدى است و با تغيير زمان تغيير نمى‌كند و در اثر تحولات زندگى، تحول نمى يابد. علت آن هم اين است كه عبادت يك نوع رابطه بين انسان و خدا است كه يك نوع رابطه روحى و معنوى است و تحت تأثير گذشت زمان قرار نمى گيرد و با دگرگونيهاى شيوه زندگى، دگرگونى پيدا نمى كند و اين رابطه انسان با طبيعت است كه يك رابطه مادى بوده و تحت تأثير طبيعت قرار مى‌گيرد و در هر قرن و عصرى با تحولات طبيعت، متحول مى شود.

نقش اجتناب از محرمات، به معناى پيراستگى و آراستگى سلوك و رفتار انسان، ميانهروى، استقامت و انسانيت است؛ زيرا همه محرمات الهى، عبارت است از يك سلسله اعمال رذيلانه و پست مانند دروغ، غيبت، خوردن مال مردم، آزار مردم، ستم، تجاوز بر جان، عرض و مال ديگرى، زنا، لواط و ساير فحشا و منكرات. ترديدى نيست كه اين نوع اعمال كه همگى يك نوع رذيلت و فحشا محسوب مى شود، انسان را به حضيضى حيوانيت سقوط مى دهد. در حالى كه انسان بهترين مخلوقات خداوند است و به او نعمتى داده شده كه با هيچ قيمتى معادلات نمى كند و آن نعمت «عقل» است كه انسان به وسيله آن مى تواند خوبى و زشتى اعمال را درك كند و اين كه ظلم و تجاوز بر جان، عرضى، مال و حقوق مردم قبيح است. همچنين ترديدى نيست در اين كه توهين به فردى و آزار او با زبان و سخن، از نگاه عقل يك عمل قبيح است؛ زيرا آزادى بيان به معناى تجاوز بر حقوق ديگران و توهين به آنان نيست. بلكه آزادى، محدود به حدود معقولى است كه عبارت است از حدود انسانيت و عقلانيت و گرنه آزادى بدون حد و مرز تنها مناسب حيوان است نه انسان و آزادى بيان براى انسان توأم با انسانيت و نعمت عقل و درك حسن و قبح است.

درباره قسم دوم بايد گفت: علماى شيعه شريعت اسلامى را كه متمثل در كتاب و سنت است، به صورت بسيار ژرف، گسترده و پيشرفته مورد مطالعه و بررسى قرار ميدهند و هدف از اين بررسى ايجاد قواعد عمومى است كه ماهيت اسلامى دارد. آنان در پرتو اين قواعد عمومى به حل مشكلاتى مى پردازند كه در هر عصرى رخ مى دهد؛ زيرا زندگى عمومى با بروز چالش ها و مسائل نوين همواره در حال تغيير و تكامل است و بايد در قبال آنها از سوى شريعت راه حل هاى مناسب ارايه شود. از اين رو، هيچ مشكلى در هيچ عصرى از ديد اسلام وجود ندارد؛ زيرا اين قواعد عمومى در حل همه مسائل نوپيدا و چالش هاى جديد در هر عصرى مورد استفاده قرار مى گيرد و همين است معناى اين كه اسلام دين جاويدانه است و در هر عصر و زمانى و تا روز قيامت قابل تطبيق مى‌باشد.

نكته دوم: اسلام دين دانش، عدالت و برابرى‌

نقش اسلام در دنياى امروز يك نقش متمدنانه بوده و از ارزشهاى اخلاقى و انسانى نمايندگى مى كند. علت آن هم اين است كه دين‌ اسلام تنها دينى است كه طلب و جستجوى دانش را بر هر مرد و زن واجب كرده است. بر اين اساسى، كه دانش نقاشى مهم و اساسى در بيدارى و آگاهى انسان ها، تحقق عدالت اجتماعى، همبستگى و تأمين اجتماعى، برابرى در حقوق و ثبات و امنيت كشور و همچنين نقش زيادى در رشد و تكامل جامعه از نگاه اقتصادى، اجتماعى، سياسى، اخلاقى، صاحى، تخنيكى و … دارد.

روشن است كه تحول و تكامل يك كشور نياز دارد به ايجاد دانشگاه هاى پيشرفته، انستيتوت هاى تخصصى، دانشكده ها، فراهم كردن فرصت براى انديشمندان، مبتكران و روشنفكران با اعطاى آزادى براى آنان در رسيدن به تخنيكهاى پيشرفته با هر وسيله ممكن و اعزام عده اى از آنان به خارج كشور و تهيه وسايل و اسباب لازم در دوره تحصيل آنان براى رسيدن به درجات عالى در طب، اقتصاد، مهندسى و ساير مهارت ها و فنون پيشرفته و سپس بازگشت آنان براى خدمت به وطن.

اينكه حكومت هاى اسلامى نسبت به اين علوم و فنون عالى و توسعه و پيشرفت، عقب مانده است؛ سبب و علت آن اسلام نيست. به دو دليل:

اول، اين كه در آغاز بحث گفته شد كه اسلام دينى است كه علم را در مجموع بر انسان فرضى دانسته و بر خارج شدن جامعه از نادانى به دانايى و از تاريكى به نور و از عقب ماندگى به توسعه و تكامل‌ تأكيد كرده است. اسلام بر عدالت اجتماعى، برابرى بين افراد جامعه در حقوق، پاكى، امانتدارى، صداقت و كار ثمربخش تأكيد جدى دارد و تنبلى و بيكارى را نمى پذيرد و غش و فريب را تحريم كرده و بر فقرزدايى اهتمام زياد مى ورزد. روشن است كه هيچ يك از آنچه گفته شد بدون دانش جامه عمل نمى پوشد.

دوم، اين كه حكومت اسلامى به معناى صحيح آن بر اصل حاكميّت دين استوار است و نظام آن در همه عرصه هاى دولت، يك نظام اسلامى است، حكومت اسلامى حكومت حق و عدالت و حكومتى بر ضد نژادگرايى و رنگ و جنسيت است و بر برابرى همگان در حقوق بدون امتياز و تبعيض نژادى و قومى تأكيد دارد. اسلام براساس آيه شريفه‌ «إِنَّا خَلَقْناكُمْ مِنْ ذَكَرٍ وَ أُنْثى‌ وَ جَعَلْناكُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاكُمْ‌[1]» با صداى بلند فرياد ميزند كه ميزان و معيار همه ارزش ها و كرامت انسانى، تقوا و پرهيزكارى است. تقوا عبارت است از استقامت و استوارى در دين، اعتدال و پاكى در رفتار، پيراستگى، اهليت، راستى، صفا و امانتدارى و … و هر كسى كه واجد اين اوصاف باشد، واجد ارزش ها و ايدهآلهاى انسانى خواهد بود و بر ديگران برترى‌

خواهد داشت، اعم از اين كه سياه باشد يا سفيد، مرد باشد يا زن، عرب باشد يا عجم، آمريكايى‌

 

 


[1] . سوره حجرات، آيه 13.

 

باشد يا اروپايى و … چون ارزش انسان از نگاه اسلام به داشتن اوصاف ياد شده است نه به رنگ، نژاد و قوميت.

از سوى ديگر اسلام دين عدالت، حق و صالح است و در حدى بسيار بالا به عدالت و برابرى در حقوق افراد جامعه و به تأمين اجتماعى اهتمام ورزيده و به شدت، تجاوز بر حقوق ديگران و ستم و تعدى را نكوهش كرده است. همچنين به شدت اعمال پست و پلاشت و غير انسانى مانند: دروغ، غيبت، بهتان و افترا، تجاوز بر جان، عرضى و اموال مردم و انجام انواع فحشا را تقبيح كرده است. اسلام به حفظ حيات انسانها اهميت زيادى قايل است. در آيه شريفه آمده است: «أَنَّهُ مَنْ قَتَلَ نَفْساً بِغَيْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسادٍ فِي الْأَرْضِ فَكَأَنَّما قَتَلَ النَّاسَ جَمِيعاً وَ مَنْ أَحْياها فَكَأَنَّما أَحْيَا النَّاسَ جَمِيعاً»[1] به اين آيه شريفه بنگريد، حقيقت دين اسلام را درك خواهيد كرد و اين كه تا چه حد به انسان و حفظ حيات او اهميت قايل است و احياى يك انسان را معادل احياى همه مردم مى داند و اين بزرگ ترين خدمت به عالم بشريت است. همچنين قتل يك انسان را برابر با قتل همه مردم مى داند كه بزرگ ترين جرم در دنياى انسانيت است.

اين است اسلام و ديدگاه او درباره انسان و بلكه بالاتر از آن اسلام حتى هتك حرمت انسان مرده را نيز حرام ميداند. از همين جا

 


[1] . سوره مائده، آيه 32.

 

است كه «مثله» در اسلام حتى در ساحه جنگ، حرام است. يعنى اگر مسلمانى دشمنش را در ميدان جنگ بكشد، حق ندارد او را مثله كند يعنى سرش را قطع كند يا چشمش را در آورد يا گوش و دستانش را قطع نمايد.

از همين جا بايد گفت كه اسلام از آنانى كه به قتل فجيع، اختطاف، انفجار موترهاى بمب گذارى شده و عمليات انتحارى براى كشتن انسان ها در خيابان ها، مساجد و حسينيه ها، به نام اسلام اقدام مى كنند، بيزار است. اين گروه، اسلام را بدنام ساخته و چهره آن را در غرب و شرق تغيير داده و وارونه نشان داده اند. مردم در شرق و غرب از اسلام چيزى نمى دانند جز اسلام القاعده، با اين كه اسلام القاعده، اسلام نيست، بلكه نقطه مقابل اسلام است. اغلب آنان فكر مى كنند كه اسلام دين خشونت، كشتار و ترور است و اسلام را به دو قسم تقسيم مى كنند: يكى اسلام بنيادگرا كه اسلام القاعده است و ديگرى اسلام معتدل و ميانهرو، اين تقسيم ناشى از بى اطلاعى آنان از اسلام است. اسلام، يك دين است و آن اسلام معتدل اسات و مسلمان بنيادگرا اصلًا ارتباطى به اسلام ندارد.

از جانب سوم اسلام به دانش پزشكى اهميت فراوانى قايل است و آن را قرين علم اديان قرار مى دهد. لذا در روايات آمده است كه: «العلم علمان: علم الاديان وعلم الابدان»؛ يعنى علم تنها دو علم است: يكى علم دين و ديگرى علم بدن كه منظور از آن دانش پزشكى‌ است. دليل مسأله هم اين است كه عقل سليم تنها در بدن سالم است. از همين رو، خداوند هم فرموده است: «وَ مَنْ أَحْياها فَكَأَنَّما أَحْيَا النَّاسَ جَمِيعاً» و اين نهايت اهتمام به حيات انسان است و هيچ دين و هيچ مؤسسه مدنى به اين اندازه به حيات انسان اهميت قايل نشده است. از همين رو، اسلام به علم طب مانند علم دين اهميت قايل است. هر جامعه اى كه عارى از طب و توسعه باشد، جامعه بيمار و عقب مانده و بى ارزش خواهد بود و دين اسلام در هر عصرى از جهت اهتمام آن به دانش و فريضه دانستن آن براى همه و مخصوصاً دانش طب، در واقع مى خواهد جامعه اسلامى مترقى ترين جامعه در كره زمين باشد. تقصير و كوتاهى از حكومتهاى اسلامى است. اسباب تقصير هم معلوم است، از آن جمله اين كه اهتمام رهبران سياسى به قدرت و چوكى بيش از اهتمام آنان به خدمت كشور و پيشرفت آن است. سبب ديگر، ترس آنان از ملت هايشان است. بر اين اساسى كه خود را در برابر ملت، مقصر و شرمنده احساس مى كنند؛ زيرا به ملت هاى خود آزادى نمى دهند، براى آنان خدمات اساسى مانند دانشگاه ها، انستيتوت ها و دانشكده ها ارايه نمى كنند. به همين دلايل است كه تا كنون براى بقاى قدرت خود از نظام استبدادى سركوبگر استفاده كرده‌اند.

با توجه به آنچه گفته شد، مصلحت علياى عمومى اسلام، از مسلمانان به طور عام و از رهبران كشورها به طور خاصى مى طلبد كه بايد حداكثر تلاشى مداوم و پيوسته صورت بگيرد تا كشورهاى اسلامى به تخنيك هاى پيشرفته و توسعه يافته و از آن جمله طب با همه گرايشها و تخصصات آن به حساب نياز جامعه، دست پيدا كنند.

در يك كلام بايد گفت: هيچ جامعه اى در دنياى معاصر، نمى تواند از دانش پزشكى متناسب عصر خود، بى نياز باشد و گرنه يك جامعه بيمار، عقب مانده و جزو جوامع بدوى قرون اوليه خواهد بود و در عصر حاضر ارزشى نخواهد داشت. از همين رو، نسبت مرگ و مير در ميان افراد و اقشار چنين جامعه عقب مانده، نسبت به افراد و اقشار جوامع پيشرفته متمدن معاصر بسيار زياد خواهد بود.

جامعه اسلامى به طور كلى بايد تمام همت و كوشش پيگير و مداوم خود را به كار بندد تا به دانش هاى پيشرفته معاصر و تكنالوژى مدرن و از آن جمله دانش پزشكى با همه انواع و شاخه هاى آن دست يابد؛ زيرا نيرو و قدرت اقتصادى، سياسى، اجتماعى، فرهنگى، مادى و معنوى هر جامعه، منوط به نيرو و توان دانش و تخنيك هاى پيشرفته آن است. طبيعى است كه نايل‌

شدن به دانش پزشكى پيشرفته نياز شديد به مطالعات علمى پيشرفته و پژوهش هاى مدرن دارد كه از جمله آنها پژوهشهاى مربوط به «سلول هاى بنيادى» است. طرح اين بحبت ها در دانشگاه‌هاى‌ پيشرفته كشورهاى توسعه يافته و مترقى با اين هدف صورت مى گيرد كه جامعه از امراضى مزمن و حاد، مانند: مرضى سرطان، شكر، آلزايمر، پاركينسون و بيماريهاى قلبى، رهايى يابد و از آن پژوهش ها در جهت درمان اين بيمارى ها استفاده شود.

در جواز اين پژوهش هاى ژرف و پيشرفته يعنى مباحت سلول هاى بنيادى از ديدگاه اسلامى هيچ شك و شبهه اى وجود ندارد. اسلام به اين گونه بحث ها كه براى درمان بيماريهاى مزمن و نجات جان انسان ها از مرگ و هلاكت حتمى، مورد استفاده قرار مى گيرد، اهميت قايل است. قبلًا گفتيم كه اهتمام اسلام به حيات انسان در آن حد است كه نجات جان يك فرد را معادل نجات همه انسانيت مى داند و در پرتو اين اهتمام، طرح اين بحث ها براى نجات جامعه از بيمارى هاى مذكور لازم و ضرورى است. بنا بر اين، در جداكردن سلول هاى اوليه، در مراحل ابتدايى و اوليه جنين در عمر 9 تا 12 روز گى آن، هيچ مانعى وجود ندارد. هرچند به مرگ آن منتهى شود؛ زيرا از بين بردن جنين هرچند در ذات خود از نگاه شريعت اسلامى جايز نيست، مگر اين كه يك مصلحت عمومى موردنظر اسلام بر آن مترتب شود و اين مصلحت عبارت است از نجات جامعه از بيمارى هاى مزمن مذكور كه در اين صورت مرگ جنين مانعى ندارد. همچنين جدا كردن و استخراج اين سلولها از جنين ممكن است مستلزم كشف عورت باشد كه در اصل از نگاه شريعت جايز نيست، اما اگر يك مصلحت عمومى ايجاب كند، جايز مى گردد. قاعده ترجيح و تقدم مصالح عمومى بر مصالح خصوصى و قاعده تقدم اهم بر مهم همين را ايجاب مى كند. بلكه مى توان گفت اگر عمليات جدا كردن و استخراج سلول هاى بنيادى، در درمان بيمارى هاى خطرناك مذكور، موفق و كامياب باشد، وجوب آن نيز از نظر اسلام بعيد نيست.

اكنون در پرتو مقدماتى كه بيان شد، به پاسخ سوال هاى پزشكى درباره استخراج و جداسازى سلول هاى بنيادى از جنين در مراحل اوليه عمر آن (9- 12 روزه) كه ممكن است به مرگ آن بيانجامد مى پردازيم:

 

 1: آيا انجام اين بحث ها و پژوهش ها به طور كلى جايز است، هرچند به مرگ اين موجود بيانجامد كه در اين جا آن را جنين مى ناميم؟ كه در ايام آغازين عمر خود بين 6 تا 12 روز قرار دارد و در اين حالت چيزى جز مجموعه اى از سلولهاى در حال تكثير نيست.

 

پاسخ:

بلى! انجام آن عمليات بر اين موجودى كه در مراحل اوليه حيات نباتى خود قرار دارد، جايز است. اين حيات هرچند به عنوان مقدمه رسيدن به حيات حيوانى انسانى، از نگاه شرع داراى ارزش است و از بين بردن بى دليل آن جايز نيست، ولى از آنجا كه مصالح علياى مورد اهتمام اسلام بر انجام اين پژوهش ها مترتب است، در جدا كردن اين سلولها از اين موجود و اتلاف آن مانعى ندارد و بلكه اگر نتيجه قطعى باشد، گاهى ممكن است واجب شود.

 

 2: جنين از نگاه شرعى، از چه زمانى انسان شمرده ميشود كه قتل او حرام است؟ آيا در نصوص دينى از اين موضوع ذكرى به ميان آمده است؟ آيا تأخير دميدن روح تأثيرى در حكم مسأله دارد؟ اگر چنين باشد در كدام مرحله از زندگى جنين، روح داميده مى شود؟

 

پاسخ:

اين سوال متضمن سه سوال است:

1. جنين از چه زمانى، انسان ناميده مى شود؟

2. تاريخ دميدن روح در جنين، تأثيرى در حكم مسأله دارد؟

3. روح در چه زمانى و در كدام مرحله دميده مى شود؟

جواب سوال اول: جنين با دميدن روح، انسان شمرده ميشود. زمانى كه روح دميده شد، او تبديل به يك انسان شده است و حيات او از مرحله نباتى به مرحله حيات انسانى رسيده است. اين حركت به نام «حركت جوهرى» ياد مى گردد. بعد از اين كه جنين تبديل به انسان شد، مانند هر انسان ديگر، قتل او از نگاه اسلام بزرگترين جرم محسوب مى شود زيرا در آيه شريفه آمده است: «أَنَّهُ مَنْ قَتَلَ نَفْساً بِغَيْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسادٍ فِي الْأَرْضِ فَكَأَنَّما قَتَلَ النَّاسَ جَمِيعاً وَ مَنْ أَحْياها فَكَأَنَّما أَحْيَا النَّاسَ جَمِيعاً». قتل جنين در اين مرحله ديه كامل دارد كه عبارت است از هزار متقال طلا يا دوازده هزار درهم نقره كه تفصيل آن در رساله عمليه بيان شده است.

پيش از اين كه جنين به انسان تبديل شود، هرچند قتل او حرام است؛ اما حرمت آن مانند حرمت قتل انسان نيست و ديه آن نيز از ديه قتل انسان به مراتب كمتر است كه در رساله عمليه بيان شده است.

جواب سوال دوم: تفاوت مراحل جنين و مراتب و درجات آن تا زمان دميدن روح، در حكم جواز جدا كردن سلولهاى بنيادى كه نقش مهم در سلامت جامعه و نجات آن از بيماريهاى مزمن و مهلك دارد، تأثيرى ندارد. اين عمليات اگر چه به اتلاف جنين قبل از دميدن روح منجر ميشود، ولى اسلام انجام آن را به دليل مصالح عمومى جايز مى داند؛ چون درمان هزاران شخصى مبتلا به بيمارى هاى مزمن و نجات آنان از مرگ به اين عمليات بستگى دارد. بلى! اين مراحل در ذات خود از نگاه حكم شرعى وضعى و تكليفى تفاوت دارد. حرمت اتلاف جنين در مرحله اى با عمر بيشتر، شديد تر و قوى تر است از حرمت اتلاف آن در مرحله ابتدايى، همچنين ديه جنين در مرحله اى با عمر بيشتر، بيش از ديه آن در مرحله ابتدايى است.

آيا جدا كردن سلولهاى بنيادى جنين در زمان بين 9 تا 12 روز گى كه منجر به مرگ او مى شود ديه دارد؟

تا زمانى كه به حد «نطفه» نرسيده باشد ظاهر اين است كه ديه ندارد.

خلاصه اين كه عمليات استخراج و جدا كردن سلولهاى بنيادى جنينى در زمان حاضر، بزرگ ترين انقلابى است كه در دنياى پزشكى پديد آمده و داكتران متخصص از آن در درمان بيماريهاى خطرناك و مزمن استفاده مى كنند. طبيعى است كه اسلام به دليل اهميت دادن به حيات انسانى، به اين عمليات بزرگ طبى هم به ديده قدر و اهتمام مى نگرد و در راه تطبيق و توسعه عملى آن همت مى گمارد. هر گاه اين عمليات در موردى مستلزم كشاف عورت و نگاه يا لمس آن باشد، براساس قاعده تقدم مصالح عمومى بر مصالح خصوصى و قاعده تقدم اهم بر مهم، جايز است.

جواب سوال سوم: ظاهر اين است كه به حساب شهادت داكتران متخصصى و زنان خبره در موضوع، دميدن روح در جنين در اوايل ماه چهارم باردارى است.

 

 3: آيا اگر انجام اين عمليات صرفاً جنبه پژوهشى و تئوريك داشته باشد يا داراى جنبه پژوهشى به منظور درمان امراض باشد و يا اين كه بالفعل براى درمان باشد، تأثير و تفاوتى در حكم مسأله دارد؟

 

پاسخ:

هرگاه عمليات جداساختن سلولهاى بنيادى از جنين، صرفاً جنبه نظرى و تئوريك داشته و اثر عملى بر آن مترتب نشود، اتلاف و از بين بردن جنين اشكال پيدا مى كند، بدون فرق بين اين كه جنين در مراحل اوليه پيدايش خود باشد يا در مراحل بعدى. ولى اگر اين عمليات به منظور درمان امراضى مزمن و حاد و نجات جامعه بشرى‌ از آنها باشد، چه براى آينده يا براى بالفعل، انجام آن جايز است.

 

 4: آيا اگر جنين، محصول تلقيح مصنوعى باشد، تأثير و تفاوتى در حكم مسأله دارد؟

 

پاسخ:

تأثيرى در حكم مسأله ندارد. فرق ندارد تكوين و پيدايش جنين از طريق تلقيح يا بارورى مصنوعى باشد يا از طريق تلقيح در رحم زن. هرچند در حالت اول، مشكل آن كمتر است؛ زيرا مستلزم كشف عورت نيست.

 

 5: آيا رشد جنين در آزمايشگاه يا در رحم زن تأثير و تفاوتى در حكم مسأله دارد؟

 

پاسخ:

جواب آن از جواب سوال قبلى روشن مى گردد؛ زيرا فرق ندارد جنين در رحم زن تكوين يافته باشد يا در آزمايشگاه.

 

6: آيا گرفتن سلول يا اسپرم و يا تخمك از مسلمان يا غير مسلمان، تأثيرى در حكم مسأله دارد؟

 

پاسخ:

هيچ تأثيرى در حكم مسأله ندارد، بدون فرق بين اين كه از مسلمان باشد يا از غير مسلمان.

 

 7: جدا كردن اين سلولها از جنينى كه عمر زيادتر داشته باشد، در صورتى كه به حيات او ضرر نداشته باشد چه حكم دارد؟ اگر احتمال ضرر داشته باشد، چطور؟ اگر ضرر آن يقينى باشد، چطور؟ اصلًا در مقابل نجات حيات يك مريضى يا بهبود او از يك مرضى مزمن، مقدار مجاز ضرر وارد بر اين موجود چه قدر است؟

 

پاسخ:

اگر جدا كردن اين سلولها از جنينى كه عمر زياد دارد، هيچ ضررى بر او نداشته باشد، در جواز آن اشكالى نيست. با احتمال ضرر، آن هم ضرر اندك و غيرقابل اعتنا، باز هم در جواز، اشكالى نيست. اگر ضرر قطعى باشد و اندك، باز هم در جواز، اشكالى نيست. در صورتى كه ضرر، قابل توجه باشد ولى به مرگ او منجر نمى شود، جدا كردن سلول باز هم جواز دارد، مشروط بر اين كه به منظور درمان امراضى خطرناك و حاد استفاده شود. اگر جداكردن سلول از جنين قبل از دميدن روح به منظور نجات بالفعل جان يك مريض يا بهبود او از يك مرضى حاد صورت گيرد، باز هم جايز است؛ هرچند به مرگ و تلف شدن او بيانجامد. اگر بعد از دميدن روح باشد، در صورتى كه جدا كردن سلول به منظور نجات حيات مريضى فعلى باشد، به گونه اى كه اگر اين سلول نباشد، او مى ميرد، جداكردن آن جايز است، هرچند ضرر قابل توجه داشته باشد، مشروط بر اين كه به مرگ جنين منتهى نشود و گرنه جايز نيست؛ زيرا قتل يك انسان به خاطر احياى انسان ديگر جايز نيست.

 

 8: بعد از عمليات كاشتن طفل در لوله، جنين هاى اضافى باقى مى مانند. آيا جايز است از اين جنين ها به جاى تلف شدن، در پژوهش هاى طبى استفاده شود؛ زيرا اين جنين ها در رحم كاشته نمى شوند؟

 

پاسخ:

بلى! استفاده از آنها، به جاى تلف شدن، در پژوهشهاى طبى جايز است.

 

 9: با ملاحظه جوانبى كه در فرض هاى مختلف قبلى ذكر شد، اگر تأثيرى در حكم مسأله داشته باشد، حكم جدا كردن سلولهاى بنيادى از جنين سقط شده چيست؟ آيا تأثيرى در حكم خواهد داشت اگر اين موضوع باعث گردد كه مردم به خريدن جنين هاى سقط شده، از معاينه خانه ها و مراكز سقط غير قانونى رو بياورند و براى انجام اين نوع اعمال غير مشروع، تشويق شوند؟

 

پاسخ:

الف) گرفتن سلول ها از سقط جايز است و بلكه از نگاه شرع شايسته تر براى جواز است؛ زيرا اين عمل مستلزم كشاف عورت و نگاه به آن نيست. پس در جداكردن سلول فرقى بين سقط و جنين در آزمايشگاه يا در رحم زن نيست.

ب) در حكم مسأله تأثيرى ندارد، ولى در عين حال بر داكتران متخصصى است كه با ايجاد بديلى، راه را براى ارتكاب رذايل و فحشا ببندند. راه بديل اين است كه آزمايشگاهها را در مراكز صاحى و در شفاخانه ها براى تكوين و پرورش جنين توسعه بدهند و از سلول هاى بنيادى آن در درمان استفاده كنند.

 

 10: اگر از هسته سلولى كه از خود صاحب تخمك است، براى بارورى تخمك استفاده شود، آيا در حكم تأثير يا تفاوتى دارد؟

 

پاسخ:

در حكم مسأله تأثيرى ندارد.

 

 11: يكى از ابتكارات جديد براى به دست آوردن سلولهاى بنيادى، شيوه‌ «شبيه سازى درمانى» (در مقابل شبيه سازى باز توليدى) است.[1] در اين شيوه سلول هايى از بدن يك بيمار گرفته مى شود و هسته آن به تخمك بدون هسته ى گرفته شده از يك زن با اجازه او انتقال داده مى شود، تا يك جنين بدون تلقيح با اسپرم مرد پديد آيد. آيا رشد دادن اين موجود براى گرفتن سلول هاى بنيادى در آغازين روزهاى او، جايز است تا از آن در رشد دادن بافتى كه به وسيله آن خود همين بيمار درمان شود، استفاده گردد؟

 

پاسخ:

از نگاه شرعى در گرفتن سلولهاى بنيادى از موجود مذكور و استفاده از آن در درمان خود همان بيمار مانعى وجود ندارد.

 

12: موقف شريعت درباره توليد موجود بدون سر و بدون اعضايى كه از تصرف در سلولهاى بنيادى جنين پديد مى آيد چيست؟ حكم استفاده از اجزاى آن بعد از توليدش چه مى باشد؟ آيا اجازه اشخاصى كه اين موجود از آن ها گرفته شده لازم است؟

 

پاسخ:

موقف شريعت در چنين مواردى مثبت ست، مشروط بر اين كه آثار مثبت اجتماعى و عمومى داشته باشد؛ مانند درمان بيمارى هاى خطرناك در جامعه. استفاده از اعضاى اين موجود در درمان بيماران اشكال ندارد و به اجازه اشخاصى كه از آن ها گرفته شده توقف ندارد.

 


[1] . درباره شبيه سازى درمانى و شبيه سازى بازتوليدى در پاورقى مبحث« شبيه سازى ژنتيك» در صفحات قبلى توضيحاتى ارايه شد. به آنجا مراجعه شود.