اوّل: ديه عقل؛ كه از بين بردن آن ديه كامل دارد و چنان چه عقل در اثناى سال بر گردد بنابراظهر ديه ندارد، بلكه ارش دارد. امّا اگر سال تمام شود ولى عقل بر نگردد مستحق ديه است اگرچه بعداز آن بر گردد.
(مسأله 3563) اگر بر شخصى به نحوى جنايت وارد شود كه موجب كم شدن عقل او گردد ديه ثابت نيست و مرجع در آن ارش است و همين طور است حكم در جايى كه جنايت موجب ديوانگى ادوارى گردد.
(مسأله 3564) اگر به شخصى جراحتى وارد شود كه موجب از بين رفتن عقل او گردد و چنان چه واردآمدن جراحت و از بين رفتن عقل به يك ضربت باشد ديه آنها در يكديگر داخل مىشود، ولى اگرآن دو به وسيله دو ضربت پديد آمده باشد يعنى با هر ضربت يك جنايتى را مرتكب شده است ديه آنهادر يكديگر داخل نمى شود.
دوّم: ديه شنوايى؛ ديه از بين رفتن شنوايى به طور كامل، ديه كامل است و اگر شنوايى يكى از دو گوش كاملًا از بين برود نصف ديه است و چنان چه بر مردى جنايتى وارد شود، بعد او
ادّعانمايد كه شنوايىاش كاملًا از بين رفته است، قول او پذيرفته مىشود در صورتى كه جانى او را تصديق نمايد، امّا اگر جانى ادّعاى او را انكار و يا از اين موضوع اظهار بى اطلاعى نمايد، به او تا سه سال مهلت داده مىشود. البته مىتواند از مجنى عليه مراقبت نموده و با سؤال كردن او را غافلگير نمايد و چنان چه معلوم شود كه او مىشنود يا دو شاهد به اين مطلب شهادت دهند در اين صورت او حق ندارد از جانى ديه مطالبه كند و در غير آن، بايد قسم بخورد و چنان چه قسم خورد به او ديه تعلق مىگيرد.
(مسأله 3565) اگر مجنى عليه ادّعا كند كه شنوايى هر دو گوشش كم شده، و اين ادّعا را با بيّنه ثابت كند بدون ترديد ادّعايش پذيرفته است و در غير آن، بر او است كه به نسبت جنايت قسامه بياورد به اين معنا كه اگر مورد ادّعا اين باشد كه يك سوّم شنوايىاش از بين رفته بايد خود او و يك مرد همراه او قسم بخورند، و اگر مورد ادّعا اين باشد كه نصف شنوايىاش از بين رفته خود او با دو مرد ديگر قسم مىخورند و هكذا.
اگر مجنى عليه ادّعا نمايد كه شنوايى يكى از دو گوشش كم شده در اين صورت با گوش سالم مقايسه مىشود، به اين ترتيب كه گوش ناقص را كاملًا ببندد و گوش سالم باز گذاشته شود و در نزد اوفرياد بزند و از او فاصله بگيرد اگر بگويد: «نشنيدم» و چنان چه بداند يا اطمينان حاصل نمايد كه راست مىگويد، مشكل حلّ مىشود و در غير آن بايد آن مكان را علامتگذارى نموده، سپس از جانب ديگر به طرف او برگردد [فرياد بزند] و چنان چه هر دو مسافت مساوى باشند راست گفته و در غير آن راست نگفته است، سپس گوش ناقص را آزاد مىگذارد و گوش سالم را به خوبى مىبندد و به سبب گوش سالم يا غير آن او را امتحان مىكند، تا اينكه بگويد: «نشنيدم». بنابراين اگر بداند يا اطمينان به راستگويى اوداشته باشد مشكل حلّ است و در غير آن امتحان بر او تكرار مىگردد. پس اگر اندازهها مساوى بوده راست گفته است و مسافت اوّل و دوّم متر مىشود و در- اين صورت- به نسبت تفاوت از جانى ديه مىگيرد، البته بعد از آنكه مجنى عليه بر آنچه ادّعا مىكند (شنوايى از دو گوشش كم شده) قسامه بياورد. اينها همه در صورت عدم دسترسى به وسايل پيشرفته است.
(مسأله 3566) اگر بريدن دو گوش موجب از بين رفتن شنوايى گردد، در آن دو ديه است، يك ديه براى بريدن دو گوش و يك ديه براى از بين رفتن شنوايى.
سوّم: نور دو چشم؛ ديه از بين رفتن نور دو چشم ديه كامل است و اگر نور يكى از دو چشم ازبين برود نصف ديه است و چنان چه مجنى عليه ادّعا كند كه بينايىاش كاملًا از بين رفته و جانى هم او راتصديق نمايد ديه به گردن جانى است، ولى اگر جانى ادّعاى او را نپذيرد يا بگويد: «نمىدانم»، مجنى عليه مورد امتحان قرار مىگيرد، به اين ترتيب كه دو چشم او در مقابل نور قوى مثل آفتاب و مانند آن قرارداده مىشود و چنان چه نتواند چشمهاى خود را باز نگهدارد، او دروغگو است، ولى اگر چشمهاى او بازبمانند راستگو بوده، مستحق ديه مىباشد، البته با قسم خوردن. امّا اگر بينايى بعد از مدّتى برگردد و معلوم شود كه از اوّل بينايى نرفته بوده ديه ندارد، بلكه در آن ارش است، ولى اگر معلوم نگردد در آن ديه مىباشد.
(مسأله 3567) اگر جانى و مجنى عليه در برگشتن بينايى و برنگشتن آن اختلاف نمايند و چنان چه جانى بر آنچه كه ادّعا مىكند بيّنه بياورد مشكل حلّ مىشود و در غير آن قول مجنى عليه با قسم پذيرفته مىشود.
(مسأله 3568) اگر مجنى عليه ادّعا كند كه يكى از دو چشمش ناقص گرديده ولى جانى ادّعاى او را انكار نمايد يا بگويد: «نمىدانم»، در اين صورت مجنى عليه مورد امتحان و آزمايش قرار مىگيرد به اين ترتيب كه چشم ناقص او با چشم ديگرش كه سالم است مقايسه مىشود و علاوه بر اين مجنى عليه بايد براى اثبات مدّعاى خود قسامه بياورد. بنابراين اگر ادّعا كند كه يك ششم (6/ 1) بينايىاش از بين رفته، بعد از آنكه خودش به تنهايى قسم خورد به او ديه مىدهد، ولى اگر ادّعا كند كه يك سوم (3/ 1) بينايىاش از بين رفته در اين صورت خودش به همراه يك مرد قسم مىخورد، امّا اگر ادّعا كند كه نصف بينايىاش از بين رفته بايد خودش به همراه دو مرد قسم بخورد و اگر ادّعا كند كه دو ثلث (3/ 2) بينايى وى از بين رفته بايد خودش همراه سه نفر ديگر قسم بخورند و چنان چه ادّعا كند كه چهار پنجم (5/ 4) بينايىاش از بين رفته بايد خودش همراه چهار نفر ديگر قسم بخورند، امّا اگر ادّعا كند كه بينايىاش كاملًا از بين رفته بايدخودش همراه پنج نفر قسم بخورند و اگر ادّعا كند كه هر دو چشمش ناقص شده و بينايىاش را از دست داده، در اين صورت چشم او با چشم كسى مقايسه مىشود كه معمولًا از نظر سنّ و سال با او يكى است.
(مسأله 3569) چشم در روز ابرى مورد مقايسه قرار نمىگيرد، همچنين در زمينى كه جهاتش از نظرپستى و بلندى باهم اختلاف دارند و نظاير آنها از چيزهايى كه مانع شناخت حال طرف
مىشود.
چهارم: ديه بويايى؛ چنان چه بويايى هر دو سوراخ بينى از بين برود ديه كامل دارد و ديه از بين بردن بويايى يك سوراخ بينى نصف ديه است و اگر مجنى عليه ادّعا كند كه بويايىاش به دنبال جنايتى كه بر او وارد گرديده از بين رفته است و چنان چه عامل جنايت او را تصديق كند ادّعايش ثابت مىشود، ولى اگر انكار كند يا بگويد نمىدانم، در اين صورت مجنى عليه مورد امتحان و آزمايش قرار مىگيرد، به اين ترتيب كه آتش روشن نموده، نزديك او قرار مىدهد تا مثلًا دود آتش به چشمش برود و چنان چه اشك از دو چشمش جارى گردد و سرش را دور كند، پس او دروغگو است و در غير آن، راستگومى باشد.
(مسأله 3570) اگر مجنى عليه ادّعا كند كه نقصى در بويايى او به وجود آمده، در اين صورت بر او لازم است كه به همان نحوى كه در شنوايى گذشت قسامه بياورد.
(مسأله 3571) هرگاه پس از گرفتن ديه، بويايى بر گردد، اگر برگشت بويايى كاشف از اين باشد كه بويايى از اوّل نرفته بوده، جانى حق دارد ديه را برگرداند و در غير آن حق پس گرفتن ديه را ندارد، امّا در صورتى كه بداند كه بويايى بر نمىگردد و بداند كه برگشت بويايى بخششى تازه از جانب خداى تعالى بوده است، در اين صورت ديه برگردانده نمىشود، امّا در صورت شك و احتمال اينكه برگشت بويايى بخششى از جانب خداى تعالى باشد، به دليل اينكه مجنى عليه از بين رفتن بويايى را با قسم ثابت كرده و ديه را به حكم حاكم شرع گرفته، جانى حق ندارد ديه را پس بگيرد. از اين رو، تا زمانى كه برگشت بويايى ثابت نشده است، به مجرّد شك، نقض حكم حاكم شرع قطعاً ممكن نيست.
(مسأله 3572) اگر بينى شخصى را ببرّد و با اين عمل بويايى او نيز از بين برود، بر جانى دو ديه خواهد بود؛ يكى ديه بريدن بينى و يكى هم ديه از بين رفتن بويايى.
پنجم: ديه سخن گفتن؛ چنان چه قدرت سخن گفتن به سبب زدن يا غير آن از بين برود ديه كامل دارد و اگر قسمتى از سخن گفتن از بين رفته باشد به همان نسبت ديه دارد، به اين ترتيب كه تمام حروف الفبا بر او عرضه بشود، سپس به نسبت آن حروفى كه مجنى عليه نمىتواند آنها را با فصاحت بيان كندديه داده مىشود.
(مسأله 3573) اگر مجنى عليه ادّعا كند كه سخن گفتن او به سبب جنايت كلًا از بين رفته
است و جانى او را تصديق كند ادّعاى او ثابت مىشود، ولى اگر ادّعاى او را نپذيرد يا بگويد نمىدانم، در اين صورت مجنى عليه به وسيله ابزارهاى ممكن امتحان و آزمايش مىشود. بنابراين اگربعد از آزمايش به وسيله آن ابزارها آشكار شود كه مجنى عليه دروغ گفته، چيزى بر عهده جانى نيست، ولى اگر آشكار شود كه مجنى عليه راست گفته بدون ترديد ديه بر عهده جانى است و ظاهراً قسامه نيز در اينجا به همان نحوى كه در شنوايى و بينايى گذشت معتبر مىباشد. چنان چه قدرت سخن گفتن بر گردد، حكم همان است كه در امثال آن گفته شد و در ملحق كردن قوه چشايى به سخن گفتن اشكال است. اظهر اين است كه در چشايى ارش است و همين طور است حكم در آنچه كه موجب ناقص شدن چشايى مىگردد.
(مسأله 3574) اگر جنايت موجب سنگينى زبان و مانند آن، از چيزهايى كه در شرع اندازه وديه معيّنى ندارد گردد، مانند واردكردن جنايت بر دو استخوان دو طرف پايين صورت بطورى كه حركت دادن آن دو دشوار باشد، در آن ارش است.
(مسأله 3575) اگر بر شخصى جنايت وارد شود و در اثر آن قسمتى از كلامش از بين برود، سپس شخص ديگرى بر او جنايت وارد نموده قسمت ديگرى از كلامش نابود شود، بر هر يك از آن دو جانى به نسبت آنچه كه به سبب جنايت نابود شده است پرداخت ديه واجب است.
(مسأله 3576) اگر بر شخصى جنايت وارد شود به گونهاى كه اصلًا توان سخن گفتن را نداشته باشد، سپس خود آن جانى يا شخص ديگرى زبان او را ببرّد، در جنايت اوّلى تمام ديه و در جنايت دوّم ثلث (3/ 1) ديه است به لحاظ اينكه او لال بوده و در بريدن زبان لال ثلث (3/ 1) ديه مىباشد.
ششم: ديه كج شدن گردن؛ نظر مشهور اين است كه در كج شدن گردن و متمايل شدن آن به يكى از دو طرف ديه كامل است ولى اين نظر خالى از اشكال نبوده بلكه بعيد نيست كه در آن به حكومت (ارش) رجوع شود. البته اگر كج شدن گردن به نحوى است كه نمىتواند صورت را به اين طرف و آن طرف برگرداند، در آن نصف ديه است.
هفتم: ديه شكستن بعصوص؛[1] اگر بعصوص انسانى را- چه مرد و چه زن- به نحوى
[1] – استخوان باسن يا استخوان اطراف دبر را بعصوص گويند.
بشكندكه نتواند دُبَرش را نگهدارد در آن ديه كامل است.
هشتم: ديه بى اختيار خارج شدن بول؛ در خارج شدن بول و غايط بدون اختيار در صورتى كه ادامه يابد ديه كامل است و چنان چه فقط در روز بول بى اختيار خارج گردد- نه در شب- بعيد نيست كه در اين صورت نيز ديه كامل واجب باشد.
نهم: ديه صدا؛ اگر تمام صدا از بين برود، مثل اينكه در بينى حرف بزند، ديه كامل دارد، ولى اگرقسمتى از صدا از بين برود در آن ارش است.
دهم: ديه نفخ پيدا كردن بيضهها؛ اگر مردى صدمه ببيند، بعد هر دو تخم او نفخ پيدا كند ديه آن چهار صد دينار است و اگر دو پاى او باز شود به گونهاى كه نتواند آنگونه كه به حال او نفع داشته باشد راه برود در اين صورت ديه آن چهار پنجم (5/ 4) ديه نفس يعنى هشتصد دينار مىباشد.
يازدهم: ديه تعذّر انزال؛ نظر مشهور اين است كه اگر كسى به سبب جنايتى صدمه ببيند و انزال منى در هنگام جماع غير ممكن شود، در آن ديه كامل است، امّا اين نظر اشكال دارد. اظهر اين است كه در آن ارش مىباشد و قاعده عمومى كه امام عليه السلام فرموده: «هر عضوى كه در بدن انسان طاق است، در آن ديه كامل مىباشد»، مثل اين مورد را شامل نمىشود به لحاظ اينكه قاعده به اعضاى بدن انسان اختصاص دارد.
دوازدهم: ديه ماليدن شكم؛ اگر كسى شكم انسانى را بمالد به طورى كه از او بول يا مدفوع خارج گردد يا شكم او ماليده شود تا اينكه لباسش به نجاست آلوده گردد، نظر بيشتر فقها اين است كه بر عهده او ثلث (3/ 1) ديه مىآيد امّا اين نظر خالى از تأمل نبوده بلكه بعيد نيست كه در آن ارش باشد.
سيزدهم: ديه پاره كردن مثانه زن باكره؛ اگر كسى باكرهاى را به وسيله انگشت افضا نمايد، آنگاه مثانه او پاره گردد و نتواند ادرارش را نگهدارد، بر جانى بنابر اظهر ثلث ديه زن و مهر المثل زنان خويشاوند او مىباشد، يعنى به مقدار مهر زنان فاميلش به او به عنوان مهر مىپردازد.
چهاردهم: افضا.
(مسأله 3577) در افضاى زن ديه كامل است اگر افضا كننده بيگانه باشد امّا اگر افضاكننده شوهر زن باشد و زن هم نه سال داشته باشد چيزى بر عهده شوهر نيست، ولى اگر شوهر، زنش را
قبل از نه سالگى افضا كند، چنان چه او را طلاق داده است بر عهده شوهر ديه مىآيد، امّا اگر زن را طلاق نداده چيزى برشوهر نيست.
(مسأله 3578) هر گاه زنى را مجبور به نزديكى نموده، او را افضا نمايد، بر عهده شخص جانى ديه ومهر باهم مىآيد امّا ارش بكارت واجب نيست.
پانزدهم: ديه جمع شدن دولب؛ اظهر اين است كه در جمع شدن دو لب ارش است نه ديه.
شانزدهم: ديه فلج شدن اعضا؛ اقرب اين است كه در فلج شدن هر عضو تمام ديه آن عضواست، ولى در فلج شدن آلت مردانگى ديه كامل مىباشد.
(مسأله 3579) نظر مشهور اين است كه در شكافته شدن دندان دو ثلث (3/ 2) ديه دندان مىباشد، هرچندبه حدّ فلج برسد ولى قبلًا گذشت كه بعيد نيست در آن تمام ديه باشد.